کد مطلب:166194 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

هجرت امام از مدینه به مکه
2) ابومخنف گفت: عبدالملك بن نوفل بن مساحق به نقل ازابی سعد المقبری به من گفت: داخل مسجد مدینه حسین (ع) را دیدم كه بر دو مرد تكیه كرده بود، گاهی به این و گاهی به آن تكیه می كرد و ضرب المثل ابن مفرع را می خواند:

هر چند كه چرنده را در صبحگاهان دنبال كردم اما او را نترساندم.

در چنین حالتی به ستم تهدید شده و به كمین گاه مرگ رانده می شوم.

روای گفت: سوگند بخدا این دو شعر را به منظور خاصی می خواند، دو روز نگذشته بود كه مطلع شدم به سوی مكه رفته است.

سپس ولید فردی به نزد عبداللَّه بن عمر فرستاد و به او گفت: با یزید بیعت كن. ابن عمر گفت: هر گاه مردم بیعت كردند من نیز بیعت می كنم. فرستاده ولید به ابن عمر گفت: چرا با یزید بیعت نمی كنی؟ می خواهی مردم به جان هم افتاده و جنگ كنند و از بین بروند و چون به آن نقطه رسیدند بگویند: چون غیر از ابن عمر كسی باقی نمانده نزد او رفته و با وی بیعت كنید! عبداللَّه بن عمر گفت: من دوست ندارم كه مردم چنین كنند، هنگامی كه همه ی مردم بیعت كردند و كسی جز من باقی نماند من بیعت می كنم. راوی گفت: وی را رها كردند زیرا خطری از جانب او متوجه حكومت نبود.

راوی گفت: ابن زبیر راه سپرد تا به مكه درآمد كه عمرو بن سعید حاكم آنجا بود.هنگامی كه وارد مكه شد گفت: من بدینجا پناه آورده ام. وی با مردم نماز نمی خواند.


اعمال حج را بجا نمی آورد و در كناری خود و یارانش اعمال را بجا آورده و نماز می گزاردند.

راوی گفت: هنگامی كه حسین (ع) به سمت مكه رهسپار شد گفت: فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین [1] [موسی با ترس و اضطراب از شهر برون شد و گفت: پروردگارا مرا از چنگال این سیهكاران رهایی بخش ]هنگامی كه وارد مكه شد گفت: ولما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی أن یهدینی سواء السبیل [2] (چون موسی به سوی شهر مدین راه برگرفت كه از سیطره ی فرعونی خارج شود گفت: امید من آن است كه پروردگارم راه درست را به من بنمایاند.)

3) هشام بن محمد از ابی مخنف نقل كرد: عبدالرحمن بن جندب گفت كه عقبة بن سمعان غلام «رباب» دختر امری ء القیس كلبی همسر حسین (ع) كه همراه سكینه دختر حسین (ع) بود به من گفت: از راه اصلی مدینه بیرون آمدیم، اهل بیت به حسین (ع) گفتند: اگر همانند ابن زبیر از بیراهه بروی تعقیب كنندگان به تو دست نخواهند یافت حسین (ع) گفت، نه، سوگند بخدا هرگز از راه اصلی كناره نگیرم تا آنچه را كه خدا دوست دارد به انجام رساند. راوی گفت: عبداللَّه بن مطیع به استقبال ما آمد و به حسین (ع) گفت: جانم به فدایت، به كجا می روی؟ حسین (ع) گفت: اكنون به سوی مكه و بعد از آن از خدا طلب خیر و نیكی می كنم عبداللَّه گفت: خدا به تو خیر و نیكی داده و ما را فدایت كند، به مكه برو امّا از نزدیك شدن به كوفه بپرهیز كه آنجا سرزمین شومی است، پدرت در كوفه كشته شد و برادرت در آنجا شكست خورده و به ضرب نیزه ای نزدیك بود كشته شود، در حرم (مكه) بمان زیرا تو سرور عرب هستی، سوگند بخدا اهل حجاز كسی را همتای تو ندانسته و از هر طرف رو بسوی تو می آورند. خاندانم فدایت، از حرم خدا فاصله مگیر، بخدا قسم اگر تو را بكشند اسیری و بندگی ما حتمی خواهد بود.

حسین (ع) حركت كرد تا به مكه رسید، لذا اهالی مكه رسید، حاجیان و مردم دیگر بلاد نزد او رفت و آمد می كردند. ابن زبیر پیوسته تمام روز را در كعبه نماز می خواند و طواف می كرد و با سایرین نزد حسین (ع) می آمد گاهی هر روز و گاهی یك روز در میان می آمد و


به حسین (ع) نظر مشورتی می داد. در صورتی كه حضور حسین (ع) در مكه را برای خود مشكل و سنگین می پنداشت. زیرا می دانست تا زمانی كه حسین در مكه است اهالی حجاز با او بیعت نكرده و از او اطاعت نخواهند نمود چرا كه حسین در چشم و دلشان از او برجسته تر و مردم از او بیشتر پیروی خواهند كرد.

هنگامی كه خبر مرگ معاویه به اهل كوفه رسید، مردم عراق علیه یزید قیام كردند و گفتند: حسین (ع) و ابن زبیر از بیعت یزید سرپیچیده و به مكه رفته اند.لذا به حسین (ع) نامه نوشتند. در آن زمان نعمان بن بشیر حاكم كوفه بود.



[1] سوره قصص آيه 21.

[2] سوره قصص آيه 22.